طولانیه و خوندنش یا نخوندنش فرقی به حالتون نداره! ولی جانِ خودتون کپی نکنید دیگه:/
از صبح کلافه دورِ خودم میچرخم. هزار بار صفحه ی گوشیو برای پیامی یا تماسِ از دست رفته ای چک میکنم. حتی بلاک لیست گوشیو چک میکنم و احتمال میدم شمارتو اشتباهی فرستادم اونجا که خبری ازت نشده ولی نه. دیشب که تا صبح خواب به چشمام نیومد و الانم حتی با وجودِ بی خوابی دیشب نمیتونم بخوابم. از دیروز هزار بار شمارتو دونه دونه روی صفحه تایپ کردم ولی آخرش قبل از اینکه تماسو بزنم همشو حذف کردم. کلی پیام نوشتم ولی ارسالشون نکردم. همش هی با خودم میگم کاش مقصر من بودم و عذرخواهی میکردم و تموم میشد میرفت و بازم میزنه به سرم که پیش قدم بشم. هیچوقت انقد توی قهر بی طاقت نبودم و معمولا عین خیالمم نبود ولی حالا. آره فرق داره. خب بستگی داره آدم با کی قهره دیگه. بی حوصله میشینم پشتِ میزِ مطالعمو سرمو میذارم روی میزو چشامو میدوزم به صفحه گوشی. یهویی صفحش روشن و خاموش میشه. هجوم میبرم سمتش. یه پیامه! نوشتی: بیا جلوی درم، قهرتم سرِ جاش. اولش یکمی خوشحال میشم ولی آخرشو که میخونم میفهمم واسه آشتی و عذرخواهی نیومدی. آه از نهادم بلند میشه. یه لحظه با خودم میگم نیام تا بفهمی دلخورم هنوز ولی خب دلم طاقتش طاق شده دیگه. با خودم عهد میبندم اگه کوچکترین نشونه ای از پشیمونی ازت دیدم سریع بیخیال بشم و لوس بازی در نیارم. مانتومو سریع میپوشم و شالمو میندازم روی سرم و هزارمین بی معرفتو از دیروز تا حالا نثارت میکنم و راه میفتم با عجله. انقد هولم که چن بار توی حیاط نزدیکه کله پا بشم. جلوی در میرسم قبل از باز کردنِ در سعی میکنم لبامو که تا نزدیکی گوشام کش اومده و جم کنم و به جاش اخم کنم و یه قیافه ی جدی به خودم بگیرم. درو باز میکنم و میبینمت بعد تقریبا یه روز دلتنگی. یادِ دیشب میفتم که دلم پر میکشید واسه حرف زدنِ باهات. قیافه ی توام بدتر از من اخمو ولی مث همیشه مرتب و شیک. توی دلم کلی قربون صدقه ی قد و بالات میرم ولی هیچی به زبون نمیارم. با نگاهم میپرسم چیکار داری؟ و منتظر میشم تا حرف بزنی. میگی: هوسِ موتورسواری زد به سرم و چون گفته بودی تنهایی نرم موتور سواری اومدم دنبالت که بعدا گله نکنی. توی دلم میگم: واقعا که. من داشتم از دلتنگی میمردم آقا خیلی سرخوش هوس موتورسواری کرده! سوارِ موتوری که خیلی چشممو گرفته میشی. سعی میکنم لبخندم نزنم تا نفهمی چقد خوشحالم از اومدنت. میپرسی: سوار نمیشی؟ و با بستنِ درِ حیاط و اومدنم سمتت جوابتو میدم. سوار میشم و تا حدِ ممکن ازت فاصله میگیرم. راه نمیفتی و انگار هنوز منتظری! ولی بیخیال میشی و استارت میزنی آروم حرکت میکنی. توی دلت به اولین تیری که به سنگ خورد فکر میکنی! پیش خودت حساب کردی من انقد جون دوست و ترسوام که سوار نشده میچسبم بهت و محکم خودمو قفلت میکنم که یه وقت نیفتم اونوقت توام میگی: ینی انقد دلتنگم شدی که نیومده اونجوری چسبیدی بهم؟ آخه تو که تحمل دوریمو نداری قهرت دیگه چه صیغه ایه؟ ولی خب با فاصله ای که من گرفتم نمیشه این حرفو زد. از حرص نقشه ی برآب شدت سرعتو ناخواسته زیاد میکنی و بین خودروهای توی خیابون ویراژ میدی. هرچی سرعت بیشتر میشه من بیشتر میترسم نهایتا پیراهنِ چارخونه ی خوشگل آبیِ مردونتو که خیلی دوسش دارمو قرار بود یکی کوچیکترشو واسم بخری و توی دستم میگیرم و محکم توی مشتم فشارش میدم. دستامو که روی پیراهنت حس میکنی تازه میفهمی چی شده و یه لبخندِ عمیق و پر از شیطنت روی لبات میشینه. از خیابونای شهر راهتو به سمتِ یه جاده ی متروک و بدونِ رفت و آمد تغییر میدی. سرعتو بیشتر و بیشتر میکنی ولی من فقط به گرفتنِ پیراهنت اکتفا میکنم. توی اون جاده ی خلوت یهویی میگی: اینجا جون میده واسه تک چرخ زدن! حرفتو جدی نمیگیرم ولی میدونم امکان داره انجامش بدی! با یه حرکتِ ناگهانی چرخِ جلویی موتورو به بالا هدایت میکنی و از ترس چنان محکم میگیرمت که انگاری میخوام توی وجودم حل بشی! ترسمو حس میکنی و موتورو به حالتِ عادی برمیگردونی. باز ازت فاصله میگیرم و خودمو عقب میکشم. میبینی هرکاری کردی بی فایده بود و نخیر انگاری من خیالِ حرف زدن ندارم. اینبار هشدارگونه میگی که: میخوام تک چرخ بزنم دوباره. این بار سریع تر از بارِ قبلی نزدیکت میشم و تنِتو بین دستام میگیرم و مچِ دستِ چپمو با دستِ راستم محکم میگیرم. همینجوری که چرخ جلو رو بالا میبری شروع میکنی به زیاد کردنِ سرعت! از ترس اسمتو صدا میزنم و میگم: تو رو خدا بیارش پایین من میترسم! توی همون حال میزنی زیرِ خنده و میگی: به یه شرط! اگه آوردمش پایین آشتی دیگه! میگم: باشه. میگی: بگو به جونِ من! میگم: به جونِ خودم! میگی: نه دیگه بگو به جونِ تو! میدونی قسمِ جونتو نمیخورم هیچوقت. میگم: تو بیارش پایین به جونِ خودم آشتی میکنم. همونجوری که میخندی سرعتو کم میکنی و موتورو پایین میاری و نگهش میداری. پیاده میشی و پررو پررو میگی: میدونستم خیلی دوسم داری و طاقتِ دوریمو نداری! دیدی از دلتنگی چطوری بغلم گرفته بودی! تازه باهام آشتیم کردی:) میگم: جونمو خیلی دوس دارم! میگی: آره قبلنم گفتی من جونتم:] توی ذهنم میگم: آخه دختر تو که میدونی حریف زبونش نمیشی پس دیگه واسه چی الکی بحث میکنی هان؟! خندم میگیره و انگاری یادم میره هرچی بود. حقیقتش اونقدری مهم نبود که بخاطرش قهر کنم! از دیشب میگی واسم که دلتنگم بودی! دلتنگِ حرفام، اذیتام، لجبازیام واسه نخوابیدن و تا صب حرف زدن. میگی و با هر حرفت خنده هام عمیق تر میشه:) خوشحال میشم که حالِ توام مث من بوده و بی تفاوت نبودی و توی بیخیالی و خیالِ آسوده نخوابیدی و کلِ شبو همونطوری که من توی فکرت بودم و توام توی فکرِ من بودی! میگم: ینی یه ببخشید گفتن از این کارا سخت تر بود؟! میگی: اینطوری بهتر شد:) توی ذهنمون ماندگار شد! حقا که مثِ خودم دیوونه ای:]
نتیجه گیری: انقد لوس نباشید! که هی قهر کنید(مدیونید فک کنید من از این آدمام هاااا) و اینکه این دیوونه بازیا چیه واسه یه معذرت خواهی در بیارید؟! اینا همش ساخته ی ذهنِ مشوشِ منه هیچ گونه اعتباری درشون نیس. خعلی جنتلمنانه برید یه دسته گل ترجیحا رز بخرید برید مث انسان عذرخواهی کنید دیگه:| والاع.

تنها من می ماند برایم...

فراموش میشه بالاخره...

من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت!

توی ,ولی ,یه ,میگی ,میگم ,میکنی ,میکنی و ,به جونِ ,میکنم و ,که من ,میگیرم و

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نقاشی کشیدن روزبه مدافعان حریم آیت الله آقا مجتبی حسینی خامنه ای (ح.ا.ع) خدا زیباست و زیبایی را دوست دارد علم نت علی رحمانی پور مجله اسکاپ آسِمـــــان می‌نویســـد... Franceparisgallery طراحی وبلاگ