اومدم یه عالمه حرف بزنم واستون.
* منِ او رو خوندم. واقعااااا قلمِ رضا امیر خانی رو دوس دارم. قبلش کتابای ارمیا، بیوتن، ازبه و ناصر ارمنیش رو خونده بودم. همشون قشنگ بودن ولی منِ او یه جورِ دیگه ای بود بنظرم.

* عشقِ کودکانه ی علی و مه تاب قشنگیه قصه رو دوچندان کرده بود:)

* این قسمتش خیلی به دلم نشست: مَن عَشَّقَ فَعَفَّ ثُمَّ ماتَ ماتَ شَهیدا.

* اگه شما هم مث من توی خونه به جز یخچال! دس به چیزی نمیزنید و به طرزِ عجیبی انگشتای دستتون بریده میشه چیزی جز لبه ی کاغذای کتاب نمیتونه بریده باشدِشون:/ خیلیَم بد میبُره.

* چند وقتیه حس میکنم حالش گرفتست. دلیلشو نمیدونم و نپرسیدم. دوس دارم اگه خودش خواست باهام حرف بزنه. امروزم انگاری گریه میکرده:/ از روزِ اولم که دیدمش مهرش عجیب نشست به دلم. البته روزِ اول برمیگرده به سال هشتاد و سه یا هشتاد و چهار! توپولو بود و دلنشین. بعدِ این همه سال دیدمش انگاری سالها بود کنارِ هم بودیم. رفتارش منو یادِ مادربزرگش میندازه. خدابیامرزدش خیلی خانومِ مهربونی بود.

* خیلی حس خوبیه فک کنی حواسِ هیچکس مخصوصا یکی بهت نیست و بعدش همون یکی بیاد ازت بپرسه چرا ناراحتی؟! بعدش فقط میشه خوشحال بود:)

* آغا این لوگوی شرکتِ اپل هست توی سیبه نیم رخه استیو جابزه خعلی خوشگله. مگه نه؟

* داشتم یه خواب میدیدم نهایتِ رویا:) بیدار که شدم گفتم خدایا چی میشد من توی خواب میمردم؟!

* از بستنیه میهن هم نهایت تشکر رو دارم که قیمتهاش رو چند برابر نکرد ولی درعوض سایز بستنیاشو کوچیک کرد! ولی با همون کیفیتِ قبلی:)


* من شوقِ قدم های رسیدن به تو هستم!

* یه قصه طولانیم بگم واستون.
چند ماه پیش یه پنج شنبه رفته بودیم زیارت اهلِ قبور. کنارِ قبر پدرِ پدرم ایستاده بودم و روی سنگ قبرشو برای بار هزارم میخوندم به جای فاتحه! سنگینی نگاهی رو حس کردم. اولش فکر کردم از این فک فامیلای دوره داره منو سراپا آنالیز میکنه! سرمو که بلند کردم با یه آقاپسری چشم تو چشم شدم که کنارشم انگاری برادرش ایستاده بود. خوشم نمیاد از کسایی که با نگاهشون بقیه رو معذب میکنن. از مشخصات روی قبر که کنارش ایستاده بود فهمیدم یکی از آشناهای دورمونه. به مامانم گفتم: این آقاپسرِ موجهِ متینِ سربه زیرِ چشم نچرون! مجرده؟ مامانم گفت نه هم خودش هم برادرش متاهلن. فکر کنم اینجا زندگی نمیکنن واسه سالگردِ پدرشون اومدن. آهانی گفتم و اونم پیگیر نشد چرا پرسیدم. توی دلم یه خاک توسرت نثارش کردم. اخم کردم سرمو برگردوندم:/ چند هفته قبل توی راه برگشتن به خونه بودیم که بابا گفت مهمان داریم. رسیدیم خونه سلام کنید و برید توی اتاقاتون. غریبه ان. ینی اگه نمیگفت به قولِ ریحونمون مث cowww سرمونو مینداختیم پایینو بدونِ سلام میرفتیم داخل:| وقتی رسیدیم سلام کردیم و خواهرام رفتن توی اتاق ولی من که چهره ی خانومه بنظرم آشنا میومد یکمی منتظر موندم ببینم چه خبره. مادرِ پدرم هم همراهشون بود. یکمی بعد دوتا خانومه رفتن. دیدم مادربزرگ میگه تا ببینیم قسمت چی باشه! مامانم نزدیک بود از خنده منفجر بشه آخه نمیدونم واسه چی بود که شبِ قبل بهش گفتم اگه احیانااا کسی واسه خواستگاری اومد بدونِ اینکه به من بگید ردش کنید بره. آخه نه که از مشرق تا مغرب صف بستن خواستگارا. پرسیدم این مگه فلانی نبود که گفتی پسراش متاهلن؟ مامانم گفتم دقیق نمیدونستم یکیشون انگاری مجرد بوده. آخه من اگه میدونستم اون شاه دامادِ موجه! چه نیت شومی در سر دارد همونجا دسشو البته با رعایت شئونات اسلامی میگرفتم میبردم بالای یه قبر خالی بهش میگفتم برادرِ گرامی آخر سر جات همینجاست یکمی توی زاویه ی دیدت تجدید نظر کن:/ آخه توی قبرستون؟!!! حالا ما که میدونیم میخوای دینتو کامل کنی و نیتت خیره ولی خو اصلااااا موقعیت شناس نیستی. دو دوز دیگه بچت ازت پرسید کجا مامانو دیدی میخوای بگی قبرستون عایا؟! بعدشم اونوقت منی که هنوزم میرم بستنی بخرم نمیتونم بین چند نمونه بستنی یکیو انتخاب کنم و آخر سر از هر کدوم یکی میخرم چه توقعی داری بین این خیل عظیمِ خواستگاران بتونم یکیو انتخاب کنم؟! حالا اینم به کنار، خونه که هیچ ماشینم هییییچ همینقدر قانعم، با چه اعتماد به نفسی میای خواستگاری واقعااا وقتی هنوز سربازیتم تموم نکردی و شغل هم هیچ؟! خوشبحالت با این اعتماد به نفست! آغااااا از کجا میخوای پولِ بستنی خوردنِ منو در بیاری؟! تازه خانومه به مامانم گفته چند بار به مامانت ( ینی مامان بزرگم) صحبت کردم، گفته نوه ام قصد ازدواج نداره. دیگه رفتم سراغِ مادرشوهرت و بااجازتون بدونِ اینکه اجازه بگیریم خدمت رسیدیم!

* امیدوارم غلط املایی نداشته باشم توی این پست.

* نصفِ حرفامو یادم رفت:| فقط اینکه من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت:)

 

خب شماها چه خبراااا دوستانم؟ خوش میگذره؟

تنها من می ماند برایم...

فراموش میشه بالاخره...

من آمدم از تو بنویسم که دلم رفت!

* ,توی ,یه ,رو ,هم ,دلم ,بود * ,از تو ,تو بنویسم ,دوس دارم ,که دلم

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روایت های یک ماه پیشونی خدا با من است بیماری ها دانلود نمونه سوال آزمون انتخاب و انتصاب مدیران مدارس فروش دوره های قانون جذب در اصفهان فلاشینگ کار-گروه صنعتی دنیز گستر سرای حلمی چاپ و تبلیغات مشهد آژانس مسافرت هوایی و جهانگردی دانلود کتاب زمینه روانشناسی هیلگارد